روزهای گذشته
تصاویر بامزه از پسرم واقعا که شدم یه مامان تنبل که خاطرات پسرش رو نمینویسه البته واقعا فرصت نشد الان هم ساعت دو شب خوابوندمت باباجون هم که خواب هستن و من فرصت کردم بشینم پای نوشتن خاطرات قشنگت . واما حرفهای قشنگ دو شب پیش داشتی ورزشمون میدادی یه شعر از سی دی کارتون پو یاد گرفتی اگر اشتباه نکنم این بود (نه نه تلیفو .ان نیوز چوچو )واقعا اینقدر سخت بود که یادم نمونده خلاصه این شعر رو میخوندی و مارو ورزش میدادی بعد گفتی برم پایین بابایی مامانی رو ورزش بدم رفتی و کمی بعد اومدی گفتم پس چی شد زود اومدی گفتی بابا آخه اینها بلد نیستن تمرکز کنن چندوقت بعد فهمیدیم یعنی سی دی رو نگاه کردیم و فهمیدیم که میگفت(ی...
نویسنده :
منا
3:44